اگرچه شعر برایت به سینه ام دارم
برای تا تورسیدن چقدر کم دارم
تو از وجود پُری… بی نهایتی… محضی
منی که آمده ام رنگی از عدم دارم
من از حوالی آن کوچه های بارانی است
که در هوای شما باد در سرم دارم
گدا شدم به در خانه تو آمده ام
چقدر خوب که ارباب با کرم دارم
نفس به سینه ام افتاده باز دلتنگم
چقدر حسرت یک لحظه بازدم دارم
«رواق منظر چشم من آشیانه توست»
عجیب نیست که ایمان به پا قدم دارم
دو دسته اشک گرفته است هیاتی در من
میان شور غزلخوانی ام دو دم دارم
امیر قافله عشق گفته است که من
درون سینه عشاق هم حرم دارم